نمیدانم چرا؟
نمیدانم چرا؟
نیمدانم چرا؟
چه حکمتی است؟
چه آزمایش سختی خدا از من دارد می گیرد.
شاید هم انقدرها هم که فکر میکنم مهم نیست
من دارم زیادی مسئله را بزرگ می کنم.
نمی دانم باید قیدش را زد و بی خیال شد.
یا هم چنان صبوری بیشتری به خرج بدهم.
هرگز فکرنمیکردم آشنایی کوتاه ما چنین بردلم حسرتی بگذارد.
این روزها خلا نبودنش را بیشتراحساس می کنم.
خلایی غیر منتظره!
دارد روزهای خوب پایان سالم را ویران می کند.
می سوزم و همچنان صبرمی کنم.